یه خاطره کوتاه اما به نظرخودم بامزه
اول دبستان که بودم وقتی کلاس بندی شدیم رفتم سرکلاس یه کمی که گذشت تشنم شد از معلم اجازه گرفتم برم آبخوری بلند شدم رفتم تو حیاط مدرسه بعدکه از آبخوری برگشتم به فکرم زد یه نگاهی به حیاط بندازم همینطور که میرفتم چشمم افتاد به زنگ مدرسه که اونموقع تو حیاط مدرسه بود من که روز اولم بود و اطلاعی نداشتم از این چیزا صداشو در آوردم یکدفعه دیدم همه بچه ها ریختن تو حیاط
چند دقیقه بعدشم ناظممون اومد به حسابم رسید البته نه حساب فیزیکی و فرداش با مامانم رفتم مدرسه
جدی بودا فکر نکنید داستان گفتم
شرقی جان خیلی باحال بود من که کلی خندیدم
یادش بخیر... کلاس پنجم دبستان که بودم یک معلمی داشتیم که به عنوان کاردستی میگفت هر کدام 2تا تخم مرغ رنگ میکنید اونهم به سلیقه ی خودتون که هرکی خوب رنگش کرد نمره بهش میدم، ماهم تخم مرغ رنگ میکردیم براش میبردیم... آخرش این معلم عزیزمون با یک پلاستیک پر از تخم مرغ میرفت خونه.. فکر کنم تا 2ماه پول غذاش فراهم بود...
ای شرقی فضول
خیلی بانمک بود
شرقی از کلاس اول ابتدایی خاطره گفت- منم از اول ابتدایی یه خاطره می گم.
خانم کلاس اولمون اسمش خانم آمولازاده بود. یه روز داشتند دیکته می گفتند دختری که پشت سر من بود منیژه م بهم سقلمه زد و گفت این کلمه که گفت چطور نوشته می شه- منم بهش گفتم: بهت بگم که خانم منو دعوا کنه. اما دلم طاقت نیاورد دفتر دیکته ام رو بالای سرم گرفتم و بهش گفتم بنویس.
خانممون صدام زد و یکی محکم زد توی گوشم که مقنعه ام از سرم افتاد بعد گفت بشین همین جا بنویس
منم نشستم روی زمین زیر پای معلممون بقیه دیکته رو نوشته.
نتیجه ای که از این برخورد گرفتم این بود که بعد از اون به تمام کسانی که تقلب می خواستن تقلب می رسوندم اما این دفعه طوری که معلم - دبیر یا استاد متوجه نشه
بانمک...
یا با مزه بود، مگه خاطره هم بانمک میشه
تخم مرغ رنگ کن قورباغه رنگ کن میشود
بانمک با مزه جالب همش یکیه
ولی اگه بخوای گیر بدی اره درست میگی همون بامزه
توانا بود هرکه دارا بود