همه ی جان و تنم .....وطنم
------------------------------------------
هدف از ساخت یادگار ،بوجود آوردن فضایی جهت ارتباط بهتر با دانشجویان محترم در حین و پس از دوران تحصیل و همچنین بهبود عملکرد آموزشی اینجانب می باشد.
------------------------------------------
قوانین یادگار
جهت پایدار ماندن یادگار ممنوعیتهای زیر را یادآوری می کنم:
1-گفتگو در مورد مسایل سیاسی
2-نقد مذهب و مسایل مرتبط با آن
3-نقد حاکمیت جمهوری اسلامی ایران
4-توهین به بازدیدکنندگان در بخش نظرات
هرگونه تخطی از قوانین جاری کشور در این مکان قابل پیگیری توسط پلیس سایبری خواهد بود.
پیروز و پاینده باشید
ادامه...
استاد من در این ماراتن مثله همیشه اولم در ضمن تصمیم گرفتم برم ماهشهر مدیریت صنایع ادامه بدم استاد می تونم برم اونجا درس بخونم آخه من رشته اصلیم ریاضی بوده اگه حکمتونو گرفتین راهنماییم کنید
نظر به اینکه با نوشته های س ن موافقم جواب قبلی شما رو تایید نمی کنم... شما می تونید در رشته ی مد نظرتون شرکت کنید ولیکن بخش کمی از واحدهای شما رو خواهند پذیرفت موفق باشید
صادق خان
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 ساعت 01:32 ق.ظ
استاد مررررسی از اینکه شما میخواهید که لبامون خندون باشه ، واقعا تکی بخدااااا.
صادق خان
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ
یک کلاغی بود که 3تا بچه داشت. موقع زمستان که رسید کار کلاغه واسه پیدا کردن غذا تا بچه هاشو سیر کنه خیلی دشوار شد. و مجبور شد که از گوشت خودش بکنه و به بچه هاش بده تا اونا را سیر کنه و کار هرروز این کلاغه همین بود. تا اینکه زمستان هم تموم شد و کلاغه دیگه نایی نداشت تا بالاخره مرد... و وقتی که بچه هاش دیدن مادرشون مرد به هم دیگه نگاه کردن و گفتن: آخیییییش بالاخره مرد بابا خسته شدیم از این غذای تکراری...
امید است که باطرح سوالات ساده ودادن وقت زیاد این لبخند واسه ما ترم آخریها پایدار بماند بخصوص زبان 3. آمین
امیدتان نامید ترکاندم خدا تا سوال....
شروین
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 ساعت 01:54 ب.ظ
صادق خان ببخشیدا ولی داستانتون خیلی لوس بود
صادقه دیگه...پسر ماهیه....اما همچین سرخوشه به خدا
دانشجو
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 ساعت 01:58 ب.ظ
صادق مینوشتی یه بزی بود سه تا بچه داشت شنگول منگول حبه انگور آقا گرگه آمد گفت براتون شکلت میگرنم >>>>>>>>>
890248573
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ
اگر انشالله شما آسون گرفته باشید ما هم با لبخند به پایان میرسونیم چون واقعا همه مطالب شبیه هم و سخته . نمیره تو مغز آدم خدایی.چکار کنیم واقعا؟
سخت بود؟؟؟تازه همه وقت اضافه آورده بودن
گمشده
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 ساعت 12:44 ب.ظ
استادی سلامی کردمی ما از آن پیله ورانی بودمندی که مرا هیچ زخمی از این بازی روزگار دردمندی نداشت استادی سبکی که ونه اید مرا یاد یکی از فیلمهای مهران مدیری انداختمندی که پیش خود گقتمندی که شاید دیالوگ آن مجموعه را شما نوشتندی آیا چنین نیست ؟ استادی پوزش مارا بپذیرندی از آن جهت که حقیقت تلخ بودندی ولی قلبا ما شما را پسندندی
عمرا والا ترکوندید کلیه ی صنایع ادبی را دردمند که فعل نیست! بر روی افعال باید دندی بگذاری
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
استاد من در این ماراتن مثله همیشه اولم
در ضمن تصمیم گرفتم برم ماهشهر مدیریت صنایع ادامه بدم
استاد می تونم برم اونجا درس بخونم آخه من رشته اصلیم ریاضی بوده اگه حکمتونو گرفتین راهنماییم کنید
نظر به اینکه با نوشته های س ن موافقم جواب قبلی شما رو تایید نمی کنم...
شما می تونید در رشته ی مد نظرتون شرکت کنید
ولیکن بخش کمی از واحدهای شما رو خواهند پذیرفت
موفق باشید
باسلام
اقای بهمنی هوای ما شاغلها را داشته باشید باتشکر فراوان
ورزش کنید، نمره بهتری بگیرید
دقیقا
استاد مررررسی از اینکه شما میخواهید که لبامون خندون باشه ، واقعا تکی بخدااااا.
یک کلاغی بود که 3تا بچه داشت. موقع زمستان که رسید کار کلاغه واسه پیدا کردن غذا تا بچه هاشو سیر کنه خیلی دشوار شد. و مجبور شد که از گوشت خودش بکنه و به بچه هاش بده تا اونا را سیر کنه و کار هرروز این کلاغه همین بود. تا اینکه زمستان هم تموم شد و کلاغه دیگه نایی نداشت تا بالاخره مرد...
و وقتی که بچه هاش دیدن مادرشون مرد به هم دیگه نگاه کردن و گفتن: آخیییییش بالاخره مرد بابا خسته شدیم از این غذای تکراری...
امید است که باطرح سوالات ساده ودادن وقت زیاد این لبخند واسه ما ترم آخریها پایدار بماند بخصوص زبان 3.
آمین
امیدتان نامید
ترکاندم
خدا تا سوال....
صادق خان ببخشیدا ولی داستانتون خیلی لوس بود
صادقه دیگه...پسر ماهیه....اما همچین سرخوشه به خدا
صادق مینوشتی یه بزی بود سه تا بچه داشت شنگول منگول حبه انگور آقا گرگه آمد گفت براتون شکلت میگرنم >>>>>>>>>
اگر انشالله شما آسون گرفته باشید ما هم با لبخند به پایان میرسونیم چون واقعا همه مطالب شبیه هم و سخته . نمیره تو مغز آدم خدایی.چکار کنیم واقعا؟
سخت بود؟؟؟تازه همه وقت اضافه آورده بودن
استادی سلامی کردمی
ما از آن پیله ورانی بودمندی که مرا هیچ زخمی از این بازی روزگار دردمندی نداشت
استادی سبکی که ونه اید مرا یاد یکی از فیلمهای مهران مدیری انداختمندی که پیش خود گقتمندی که شاید دیالوگ آن مجموعه را شما نوشتندی
آیا چنین نیست ؟
استادی پوزش مارا بپذیرندی از آن جهت که حقیقت تلخ بودندی ولی قلبا ما شما را پسندندی
عمرا
والا ترکوندید کلیه ی صنایع ادبی را
دردمند که فعل نیست!
بر روی افعال باید دندی بگذاری