یــادگــار

هــر چنــد جوانیــد .... سیمــرغ جـهانیــد

یــادگــار

هــر چنــد جوانیــد .... سیمــرغ جـهانیــد

عید فطر

روزیست که از دعا و سجاده همی

تا عرش خدا به اوج رفتی و کمی

از دلهرها خلاص گشتی و بسی

با حول حال خوش نشستی و رهی



این روز عزیز بر تمام مومنان خجسته باد

خاطره‌ای از شرقی

یه خاطره کوتاه اما به نظرخودم بامزه
اول دبستان که بودم وقتی کلاس بندی شدیم رفتم سرکلاس یه کمی که گذشت تشنم شد از معلم اجازه گرفتم برم آبخوری بلند شدم رفتم تو حیاط مدرسه بعدکه از آبخوری برگشتم به فکرم زد یه نگاهی به حیاط بندازم همینطور که میرفتم چشمم افتاد به زنگ مدرسه که اونموقع تو حیاط مدرسه بود من که روز اولم بود و اطلاعی نداشتم از این چیزا صداشو در آوردم یکدفعه دیدم همه بچه ها ریختن تو حیاط
چند دقیقه بعدشم ناظممون اومد به حسابم رسید البته نه حساب فیزیکی و فرداش با مامانم رفتم مدرسه 
جدی بودا فکر نکنید داستان گفتم

اضافه شدن چت روم

با درود بر شما عزیزان و آرزوی قبولی طاعات و عباداتان و همچنین عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن رحلت امام علی که درود خداوند بر او و خاندانش باد.

بعد از کمی جستجو در اینترنت چت رومی را در بخش لینکهای روزانه در ستون سمت راست وبلاگ اضافه کردم

امیدوارم که مفید واقع شود

لیتک دسترسی به اتاق گفتگو را در زیر همین پست نیز اضافه می کنم

نکته مهم این است که آخرین ویرایش نرم افزار فلش پلیر بر روی مرورگر شما باید نصب شده باشد و گرنه موفق به مشاهده ی اتاق گفتگو نخواهید شد



ورود به اتاق گفتگو

خاطره ای از صادق خان

 (با یکمی بیشتر از کمی ویرایش)

سلام... 

این خاطره مربوط میشه به ترم اول من... یادش بخیر من و یکی از دوستان توی آلاچیق دانشگاه نشسته بودیم .اون دوستم گفت صادق من دیشب توی جشن تولد یکی از بستگانم بودم ولی نتونستم کیک بخورم و الان بدجوری هوس کیک کردم!. 

من هم بهش گفتم : میخوای کیک بخوری ؟ 

اون هم استقبال کرد... 

گفتم بذار یک برنامه جشن تولد درست کنیم ! 

گفت که چجوری؟ 

گفتم که اون با من... 

بلافاصله موبایل رو برداشتم و به یکی از دوستانم که همکلاسیم بود زنگیدم! 

-فلانی کجایی؟ 

-دارم میام دانشگاه؟ 

گفتم فلانی راسته که امروز جشن تولدته ؟ 

اونم گفت که نه! 

- بنده خدا بچه های کلاس فکر کردن که امروز جشن تولدته برات کادو هم خریدن، الان چکار کنیم؟ 

 اون بنده خدا هم هاج وواج موند. 

گفتم که نباید بهشون ضدحال بزنی و بیا یک جشن کوچکی براشون بیرون از دانشگاه بگیریم. 

اونم بنده خدا هم استقبال کرد. 

گفت که من نزدیکای دانشگام رسیدم بهت زنگ می زنم تا برنامه بچینیم... 

منم سریع گوشی را قطع کردم و رفتم سر کلاس ٬ هنوز استادمون نیامده بود و جمع کمی از بچه ها سرکلاس بودن...  

گفتم که بچه ها میدونید امروز تولده فلانیه و برای ما یک جشن گرفته اگه اومد یک تبریکی بهش بگید و بعد از کلاس هم میریم بیرون می خواد برای ما مهمونی جمع و جوری بگیره. 

همکلاسیا هم خیلی راحت قبول کردن. 

آقا این بنده خداهم رسیددانشگاه و بچه ها هم بهش تبریک گفتن و بعد هم من رفتم ماشین رو از پارکینگ آوردم بیرون و من و اون متولد اجباری رفتیم سفارش کیک و نوشیدنی دادیم. 

بعدازکلاس همراه دوستان به کافی شاپی که همون جاقرارگذاشته بودیم رفتیم و جشن باشکوهی برقرار کردیم! من و همون دوستم که هوس کیک کرده بود اینقدر خندیدم که همگی شک کردن، و من بهش گفتم که تا میتونی کیک بخور، خلاصه جشن هم تموم شد و اون فلانی اندازه 30 هزارتومان کادو گیرش اومد ولی طفلکی 50 هزارتومان خرج رو دستش گذاشته شد.ولی آخرش از خنده ی ما... همه شصتشون خبردار شد و به ما حمله ور شدن و دو دستی ما راگرفتن . من و اون رفیق کیک خورده هم مجبور شدیم که همه ماجرا را برایشان تعریف کنیم، چشمتون روز بد نبینه هرچی کیک باقیمانده بود روی سروصورتمون خالی کردن... ولی در عوضش کلی خندیدم...

خاطرات

با درود

دوستان پیشنهاداتی ارایه نمودند که عبارتند از

1- گذاشتن پستی با موضوع خاطره نویسی.البته بهتر است که دوستان مطالب خود را حالا هرچه که باشد چه خاطرات مرتبط با کلاس من چه خاطرات دیگر دانشگاهی برای خانم امیری بفرستند و ایشان زحمت بروز کردن آنها را در سایت با نام نویسنده بکشند.چون نوشتن مطلب طولانی در بخش نظرات و اصلاح کردن آن بسیار برای نویسندگان کار سختی خواهد بود.

2- گذاشتن یک چت روم در سایت و هماهنگ کردن زمانی برای چت گروهی و دور هم بودن و از حال هم خبر داشتن.که این هم شاید کمی سخت باشد اما تجربه کردن آن خالی از لطف نیست

3-همکاری در نوشتن پستها در وبلاگ.این پیشنهاد هم مورد پسند بنده است اما به شرط آنکه نویسندگان عضو وبلاگ باشند و فرمت نوشتن آنها به گونه ای باشد که با شروع ترم دوستانی که به وبلاگ برای پیگیری مطالب درسی سر می زنند سر در گم نشوند.

پیشنهاد کنید

با درود و سلام

امیدوارم که از تعطیلات تابستانی لذت ببرید و همچنین در این ماه پر فیض و برکت هر چه بیشتر به آرامش و مهرورزی دست یابید.

برخی از دوستان در پیامهای خصوصی و عمومی که گذاشتند پیشنهاد داده اند تا زمینه ی ارتباط دوستان در سایت فراهم شود.

مثلا آقا صادق گل پیشنهاد پست خاطره نویسی را داده اند و دوست دیگری پیشنهاد اضافه کردن چت روم و چت کردن عمومی در ساعات مشخصی از ماه را ارایه نمودند تا دوستان بتوانند از حال هم خبر داشته باشند.

یا عزیز دیگری پیشنهاد کردند که به علاقه مندان نام کاربری داده شود تا آنها هم بتوانند در یادگار مطلب پست کنند.

تمام اینها پیشنهادات خوبی است و من موافقم اما شخص یا اشخاصی باید قبول زحمت کنند که این مجموعه را مدیریت نمایند.

همچنین اگر شما پیشنهاد دیگری دارید من استقبال می کنم و حاضرم آن را بررسی کنم.دوستانی که تمایل و وقت و اینترنت مجانی دم دستشان هست برای مدیریت کردن گزینه های بهتری هستند.البته کمی هم آگاهی به پنلهای وبلاگ لازم است.

سر کار خانم امیری هم اگر قبول زحمت کنند تا تغییرات را در یادگار بوجود آورند که مزید امتنان است.

پروژه پایانی

با سلام 

دوستانی که تا کنون پروژه ی خود را ارایه نداده اند فردا پنج شنبه ساعت ۱۰ در ساختمان بهشتی  حاضر شوند 

زندگی

گاهی هیچ فرق نمی کند

گاهی همه چیز تو می شود

گاهی از آن سیر می شوی

اما باز هم

زندگی زیباست